سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر مستحبها به واجبها زیان رساند ، مستحبها را واگذارید . [نهج البلاغه]
جمعه 103 اردیبهشت 7: امروز
یه روز به یک مرد می گن: یک جمله بساز که توش آب باشه؟
می گه: لوله.
یک روز، یک پرتغال خودشو می زنه به دیوار، اون یکی پرتغال می گه: چرا خود تو می زنی به دیوار؟
می گه: چون می خوام پرتغال خونی بشم.
دزدی پول های مردی رو می دزده و فرار می کنه.
مرده دنبال دزده می دوه و داد میزنه: آی دزد.......
یهو دزده می ایسته و پول ها را به سمت مرده پرت می کنه و می گه : بیا ندید بدید !!!
اولی: زودباش قطار میره
دومی :کجا میخواد بره بلیط دست منه .
یه کوره می ره آشپزخونه، دستش می خوره به رنده، می گه: این چرت و پرت ها چیه این جا نوشتن!
یه سوسکه می ره جلوی آینه، میگه: وای سوسک!!
یه روز یه زنه پا شو میذاره روی سو سک .
بعد سو سکه بلند می شه و می گه پهلو انان
نمی میرند
یه روز یه مرده می ره نونوایی دید صف مردونه شلوغه رفت توصف زنونه ایستاد و گفت : " آقا مادرم گفت یه نون بدین"
یه بار تو آبادان مسابقه تقلید صدای داریوش برگزار میشه، داریوش میاد چهارم میشه
 
میزبان از یکی از مهمان‏ها خواست آواز بخونه. مهمون گفت: آخه دیروقته، همسایه‏ها ناراحت می‌شن. میزبان گفت: اصلاً مهم نیست. سگ اونا هر شب تا صبح پارس می‌کنه
 
یارو داشته پسرشو در مورد ازدواج نصیحت می کرده، می گه: پسرم خواستی زن بگیری، برو از فامیل زن بگیر.. ببین تو همین دور وبر خودمون، داییت رفته زن داییت رو گرفته... عموت رفته زن عموت رو گرفته... حتی خود من، اومدم مادرت رو گرفتم!
 
عربه داشته زن می گرفته، ازش می پرسن: جشن عروسیت رو کجا می گیری؟ می گه: تو یک مدرسه! می گن: آخه چرا مدرسه؟! عربه می گه: ولک آخه خـَیـلی کلاس داره!
 
مردی بود که زمانی که هوا رعدو برق میزد سرش و میکرد بالا می خندید
بهش گفتن چرا این جوری میکنی
گفت:مگه نمی بینی دارن عکس میندازن
 
یه بابایی خونه اش آتیش گرفت, هی میرفت توی آتیش و برمیگشت.

همسایه ها پرسیدند: چرا هی میری تو و میای بیرون؟

گفت: برای اینکه مادرزنم توی خونه ست.

پرسیدند: چرا بیرونش نمیاری؟

گفت: میرم تو, هی این رو اون روش میکنم, حالا زوده بیارمش بیرون!!!!
یه روز به یه لاک پشت میگن دروغ بگو . میگه دویدمو دویدم
 
یه روز سه تا جوجه خروس رو از مدرسه اخراج می کنند . بابای جوجه خروسا به اولی می گه چرا اخراجت کردند؟ می گه یکم از پرام ریخته بود فکر کردند لختم اخراجم کردند . بابای جوجه خروسا به دومی می گه تو رو چرا اخراج کردند؟ میگه اخه کاکولم وفتاده بود جلوی صورتم فکر کردند راپیستام اخراجم کردند . بابای جوجه خروسا به سومی می گه چرا اخراجت کردند ؟ میگه اخه عکس جوجه مرغ تو کیفم بود
به یکی میگن با ریلکس جمله بساز.میگه:رفتیم باغ وحش با گوریل عکس انداختیم.
معلم : با آجر جمله بساز دانش آموز خانوم با آجر جمله نمی سازند خانه می سازند
به صدام میگن شما چه طوری در این گیر و دار فرار کردید ؟ صدام میگه موتور سیکلتم تلاشه
به یکی میگن با لجن جمله بساز میگه همه تو ایران با من لجن
به آبادانیه خبر میدن که بابات مرده، می گه: آخ جون... از فردا تریپ مشکی
یه روز یه نفر زنگ میزنه مخابرات می گه :
آقا ببخشید , شما شماره اکبر آقا رو دارید .
تلفنچی می گه : نه
مرد میگه : پس لطفا یادداشت کنید
پسره به باباش میگه:بابا میخوام برم دانشگاه نظرت چیه؟
باباهه میگه:بابا اگه به درست لطمه وارد نمیشه برو.
 
به یکی کارت تلفن میدن . کارت پرس میزنه.
یکی خودکارش تموم میشه.ترک تحصیل میکنه.
به یکی میگن:اگه دنیا رو بهت بدن چیکار میکنی؟
گفت:میفروشمش میرم اروپا.
از سه نفر پرسیدند: شماها کی بدنیا اومده اید؟
اولی: نیمه اول سال
دومی: نیمه دوم سال
سومی: در وقت اضافه.!!!!
یک روز به یک جوانی می گویند :
آقای محترم جلوی پمپ بنزین سیگار نکش.
جوان جواب می ده : برو ببینم من جلوی بابام هم سیگار می کشم.!!!
یه روز قوچعلی و یه تهرونی و یه اصفهونی میخوان برن پیک نیک قوچعلی میگه: ناهار رو من میارم
تهرونیه میگه : نوشابه هم رو من میارم
اصفهونیه میگه : منم دادشیمو میارم!!!
فیله و مورچه هه باهم ازدواج میکنن
فیله میمیره مورچه هه میگه:
بدبخت شدم حالا باید تا آخر عمر براش قبر بکنم !!
دو نفر بهم میرسند.
اولی: از علی چه خبر؟
-
علی مرد.
-
چه جوری؟
-
تریلی رفت رو انگشتش.
-
ولی آخه اینکه نباید منجر به مرگ بشه؟
-
آخه وقتی تریلی روی انگشتش رفت, انگشتش توی دماغش بود...!!!
مردی رفیقش رو بعد از مدتها می بینه و در مورد کار و بارش سئوال میکنه.
رفیقش بالکنت زبون جواب میده:
والله ما یییک کاکاکارخونه زدیم ولی بعد از یکماه آآآتیش گرفت, و ههههمه اش سوخت.
بعد رفتیم تو خخخرید بوبوبورس بعد از یه یه یه یه هفهفته ۵ میلیون توتوتومن ضضضرر کردم, مرد به رفیقش میگه:
با اینهمه ضرر خوبه که سکته نکردی؟
رفیقش جواب میده: پپپس فکککر کردی دارم ااادای عمه ات رو دددر میارم؟؟؟!!!!

 نویسنده ابوذر نعمت الهی در چهارشنبه 84/12/10 و ساعت 3:5 عصر | گفتنیهای دوستان()
:جستجو

بالا

بالا