بسم رب المنتظر المهدی
یابن الحسن روحی فداک مــتـی تــرانــا و نــراک
فلیس محبوبی سواک
السلام علیک یا بقیة الله! آری باز هم منم و آهنگ آن خطاب که نوازش میداد تار و پود دلم را. یا مولای! ای بود و نبود من! اختیار توست رد و قبول اما اگرم میرانی ، بدان جایی ندارم جز خانه تو. در مجمر جانم آتش عشق تو افتاده است و گرمای این آتش را هیچ زمستانی سرد نمیکند.
راستش! از تو... از تو گله دارم. من اگر چه خار و خسی بیش نیستم در برابر وسعت این سرزمین سبز اما دیدار تو را از تو میخواهم و این از باغبانی چون تو زیاده نیست. میدانم تقصیر از خودم است اما خودت میدانی این موج هرچه سر به سنگ میکوبد ، قدمی نمیتواند فراتر از خویش بنهد... نیمی از ماه که میگذرد ، آب دو سه گام برتر میآید، خودش را جلوتر میکشد و این نیست مگر به اراده مهتاب. خجالت زدهام از رویت ، شرم دارم از تو شکوه کنم و خویش را واگذارم. من آنم که ساکن غفلتکده ها شدم. من آنم که تو را گذاشتم و زیر سایه سیئات رفتم. من آن نادانم ، آن که سهل انگاشت آزمون محبت تورا... و تو... آنی که این سیاه عذار را ملامت نکردی بر ظلمش. و این وامانده را سرزنش ننمودی بر جا ماندنش. و این فرو رفته را رها نکردی به حال خودش... و تو میدانی همه چیز را و اگر نمیخواستیم ، نمیآوردیم به وادی محبت خویش...
تبریک عرض میکنم این ایام خجسته رو خدمت همه دوستان عزیزم!
نویسنده ابوذر نعمت الهی در جمعه 85/6/17 و ساعت 6:5 عصر |
گفتنیهای دوستان()